چه رقص غم انگیزی میکند این برگ در این باغ ...
خاطره ای زرد از سبزی دیروز ...
ساز نابودی یک حس قشنگ ...
به نوازندگی مرگ ، به اجرای زمین ...
من تماشا چی این منظره ام ...
من تماشا چی این منظره ام ؟
نه ! ...
من همان برگ شکسته از شاخه جدا ، افتاده بر خاکم ....
من همان منظره ام ....
شاهد نابودی تدریجی خود ...
یکنفر در هـمین نزدیکــی ها
چــیزی به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است
خیالـــت راحت باشد
آرام چشمهایت را ببــند
یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است ...
یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد
من امشب از فکر تو بی خواب و بیدارم
بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط برای یک نفر،
اما دلت میگیرد
وقتی یادت می افتد که هرکســـــــــــی ممکن است بخواند
جـــز آن یـــک نـــفر....